.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
به یاد زنده یاد یاسر انصاری
علی نصیبی
به یاد زنده یاد یاسر انصاری



* سه روز از مرگش میگذرد و در میان هیاهوهای کاری و مشغله های اینجا و آنجا ، امشب فرصتی شده تا در خلوت خود بیش از همه ساعت های این سه شبانه روز به یاد او و خاطرات مشترک ما باشم . میخواهم چند کلامی را از یاسر انصاری ، مدیر پایگاه خبری سبزپرس و دبیر کانون عالی گسترش فضای سبز و محیط زیست کشور، جوان 32 ساله ای که سه روز پیش به ناگاه بر اثر سکته قلبی جان سپرد بنویسم اما نمی دانم از میان خیل خاطره ها از کدام بنویسم . واقعا نمیدانم !!!!

** - گرگانی نبود ، یعنی اگر ملاک گرگانی بودن ، محل تولد و اصل و نسب باشد یاسر گرگانی نبود اما اگر ملاک گرگانی بودن عشق و علاقه به آب و خاک گرگان بود یاسر انتهای گرگانی بودن بود . پنج شش سالی به جهت تحصیل در دانشگاه آزاد ساکن گرگان بود اما با گذشت نزدیک به یک دهه از پایان تحصیلش ، گیرایی این شهر او را رها نکرده بود و با وجود مشغله های زیاد همچون اداره تشکل و خبرگزاری کشوری و نیز مدیریت پروژه های فضای سبز در جای جای ایران، هراز چند گاه یکبار راهی گرگان میشد ، یکبار به بهانه مقابله با تخریب محیط زیست ، یک بار به نیت دیدار دوستان و حضور در شهری که به گفته خود برایش سرشار از خاطره بود و یک بار ... . شماره خط موبایل نمره تهرانش نیز نشان از گرگان داشت و پس از 0912 تهران عدد 171 می آمد تا به گفته خودش هیچگاه گرگان را فراموش نکند.

*** - سال 77 اولین بار دیدمش . اواخر مهر یا اوایل آبان بود و تصور میکنم اولین ماه حضورش در گرگان و شروع تحصیلش به عنوان دانشجوی مهندسی کشاورزی بود . جمعی دانشجوی پرشور بودیم که برای انتخابات شوراها که آن سال برای اولین بار برگزار میشد قصد نظرسنجی داشتیم . او که جوانی قد بلند و لاغر بود به همراه تعدادی دیگر از بچه های تهران که عمدتا مانند او ترم یک بودند نیز به میدان آمده بود ؛ یاسر انصاری کجوری ، محمد محسنی ، حسن محمدی ، حمید لطفیان ، و .... . به یاسر گفتیم محدوده تو خیابان امام خمینی است . گفت " کجا هست ؟ " گفتیم فلکه شهرداری رو که بلدی ؟ چشمهایش را گرد کرد و گفت " نه " . جفت ما خندیدیم . گفتم " تو که این جاهای تابلو گرگان رو بلد نیستی چرا میخوای خودت رو دردسر بندازی ؟ " با لهجه تهرانی جواب داد " ما هم قراره چهار سال همشهری شما باشیم . پس سرنوشت اینجا برای ما هم مهم است "

**** - دو نشریه رقیب در دانشگاه آزاد گرگان منتشر میشد . پیام سبز با مصطفی محمودی ، پژمان تقوی ، مسعود یوسفی ، هانی هاشمی نجفی و .... . و مهرگان با من ، نوید قبادی ، محسن حیدری ، مجید اسماعیلی و ... . در آن سالهای پرشوری اما کم تجربگی و البته رقابت شدید این دو نشریه ، یاسر تنها کسی بود که هم با مهرگان و هم پیام سبز همکاری داشت . به پیام سبز مطلب می داد و با ما از صبح جمعه تا شب به چاپخانه شهرام می آمد تا با هم مهرگان را آماده کنیم.

با وجود سن کم اما پختگی عجیبی داشت . با سازماندهی نمایندگان دانشجویان هر ورودی هر رشته تحصیلی تشکلی قدرتمند راه انداخته بود به نام مجمع نمایندگان دانشگاه آزاد گرگان و با این تشکل صنفی ، سعی داشت تا حد توان از حقوق دانشجویان دانشگاه دفاع کند.

خانه دانشجویی یاسر گاه در استرابادی و گاه در گلشهر ، محل تصمیم گیری های تشکل های مختلف دانشجویی در آن هنگامی بود که میخواستند در کشاکش های صنفی بین رئیس دانشگاه و دانشجویان ، متحدانه عمل کنند . پذیرایی این جلسات چایی بود که یاسر دم میکرد و با شیرینی خورده میشد که هر بار اعضای یکی از تشکل ها میخریدند .

با اتمام درس من و برخی دیگر از دوستان ، بسیاری از اعضای فعال آن جمع راهی سربازی شدند لیکن یاسر در گرگان مانده بود و فعالیت های صنفی اش او را چند بار در آستانه اخراج از دانشگاه نیز قرار داد.

*****- چند واحد از درس یاسر مانده بود و او همواره در رفت و آمد بین گرگان و تهران . شبی از شبهای تابستان اتفاقی او را در کوچه آگاهی منشعب از خیابان ششم گروهبان محله دیدم . منتظر دوستش بود تا بیاید و به خانه او برود . مشغول گپ و گفت با یکدیگر بودیم که ناگهان در یک لحظه هوا ابری شد و بارانی با شدت تمام باریدن آغاز کرد . سریع سقفی کوچک پیدا کردیم و هر دو در زیرش پناه گرفتیم . در یک ساعتی که باران می بارید از هر دری سخن گفتیم. یاسر خسته خسته نشان میداد . باران که تمام شد و ما نیز آماده حرکت ، درب اداره آگاهی باز شد و فردی هر دوی ما را صدا کرد . داخل آگاهی رفتیم ، به قول خودشان به ما مشکوک شده بودند . اتفاقات حضور ده دقیقه ای در داخل آگاهی بدجوری سبب خنده ما شد . از آنجا که بیرون آمدیم دیگر نشانی از خستگی در چهره یاسر نبود.

******- درس یاسر تمام تمام شد و او راهی تهران شد . سالها گذشت اما یاسر گرگان را فراموش نکرده بود . هراز چندگاه یکبار تماس میگرفت و جالب آنکه از عمده رویدادهای گرگان نیز با خبر بود . گاهی که راهی گرگان میشد تماسی میگرفت و دیداری حضوری با هم داشتیم و در این بین بحث هایی نیز با هم . آن روزهایی که کافه دادور به جای ولیک آباد در پارک شهر مهیا بود شبی من و او و تعدادی از دوستان به گپ و گفتی طولانی با یکدیگر پرداختیم . او از مخالفتش به دلایل زیست محیطی با احداث پتروشیمی سخن می گفت و ما در موافقت با پتروشیمی به جهت تاثیرات این پروژه بر اشتغال و اقتصاد منطقه و هیاهو بودن شایعات اثر مخرب پروژه در کیلومترها دور از تالاب گمیشان . بحث ها تند تند بود اما در نهایت احترام به پاس خاطرات مشترک دوستی نشات گرفته از دوران دانشگاه و روزها و شبهایی که مهمان هم میشدیم با نیمرویی به جای ناهار .

پایان دوره دانشگاه یاسر، پایان ارتباطش با گرگان نشده بود و با وجود گذشت سالها از تحصیل او، بارها وی را در گرگان دیدم چه اتفاقی و چه با وعده قبلی . غروبی اتفاقی در کوی علیمحمدی دیدمش که سرگرم تعمیر سمند خراب شده اش و تماس با امداد خودرو بود . با خنده گفتم " یاسر بی خیال گرگان شو دیگه ، ماشینت هم شاکی شده " گفت : " اتفاقا ناراحتیش از این است که میخواهیم برویم "

گفت با مژگان جمشیدی فعال زیست محیطی ازدواج کرده . به شوخی گفتم پس دغدغه های محیط زیست و ... ات فقط به خاطر ازدواج با او بوده . خندید و گفت "نه بابا " گفتم " خدا را شکر، بیشتر از همه خانم جوادی ( رئیس سابق سازمان حفاظت از محیط زیست کشور ) خوشحال میشه . " پرسید " چرا؟ " گفتم " آخه جفت تان سرتان به خانه و زندگیتان گرم میشه و میذارید این بنده خدا و سازمانش چند وقت نفس راحت بکشند."

شبی دیگر یاسر را در خانه حامد معماران از همدوره ای های دانشگاه ملاقات کردم و با این دو و رضا دائمی ، به یاد خاطرات گذشته دانشگاه و گرگان ، چند ساعتی گپ زدیم. پرانرژی و فعال بود ، از پیگیری هایش در زمینه محیط زیست می گفت ، از در افتادن با شهرداری تهران به جهت قطع درختان ، از عقب نشاندن مسئولی خطاکار ، از رایزنی هایش با شرق و اعتماد و ... به منظور پیگیری مطالبات زیست محیطی ، از نامه نگاری با فلان مسئول ، و ... .

*******- در گیر و دار کارهایم هستم که اس ام اسی از حامد صمدلویی میرسد " یاسر انصاری شب گذشته بر اثر سکته قبلی فوت کرد " نمیدانم باید چه واکنشی نشان دهم . شاید ذهنم نمیخواهد این رویداد را باور کند ، پس مشغول ادامه کارم میشوم . دو ساعت بعد اس ام اس را برای شبیر دائمی که از دوران تحصیل ما تا به اکنون مسئول روابط عمومی دانشگاه بوده میفرستم . شبیر نیم ساعت بعد زنگ میزند " علی راسته ها . من رفتم سراغ وبلاگ مژگان جمشیدی خانمش . اون چند ساعت بعد از مرگ یاسر بلاگش را با این خبر به روز کرده "

از شبیر خداحافظی میکنم ، گویی او هم مانند من نمیخواهد مرگ جوان بلند بالا و پرشور و همیشه کت و شلوار پوش دانشگاه را باور کند .

به سراغ وبلاگ همسر یاسر میروم . درمطلب اول دیده بان محیط زیست آمده " یاسرم ، عزیزم، همسر وفادارم، مردی که همیشه غصه محیط زیست سر دلش سنگینی می کرد . دیشب نیمه شب توی آغوشم مرد. یاسر من برای همیشه منو ترک کرد . از لحظه ایست قلبی تا لحظه تمام کردنش شاید فقط ۵-۶ دقیقه طول کشید . ای ایها الناس، یاسر من دیشب مرد. من بدون یاسر چه کنم . یاسر من فقط ۳۲ سالش بود . ای خداااا. از امام رضا کمک خواستم اما برش نگردوند . یاسر من سالم بود ولی مثل یه گل دیشب توی آغوش من مرد. ای خداااااااااااااااااا من چه کنم "

هدا علاالدین غروب زنگ میزند تا سلام میکند میگویم " مرسی هدا جان ، خبر را شنیدم ... "

شب مجید اسماعیلی که اکنون وکیل پایه یک دادگستری شده بعد از مدتها زنگ میزند " علی ، شنیدی ؟ من که باورم نمیشه . از وقتی که شنیدم تمام خاطرات من و تو و یاسر اومده تو ذهنم " یادم می آید در آخرین دیدارم با یاسر اتفاقی مجید به من زنگ زد و من گوشی را به یاسر دادم تا ببینم مجید او را میشناسد یا نه . در انتهای صحبت نیز قرار شد روزی بچه های قدیم دانشگاه را برای تجدید دیدار جمع کنیم اما ... .

غروب امروز مصطفی محمودی از همدوره ای های تهرانی دانشگاه اس ام اسی میفرستد با این مضمون " یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد / به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد . یاسر انصاری بی خداحافظی رفت " من هم اس ام اسی برای مصطفی میفرستم و پاسخ برایم می آید که : " راستش علی جان یاسرو دیروز جلوی چشمهای ما شستند و خاک کردند در قطعه نام آوران بهشت زهرا . امروز هم پیشش بودیم و ... دریغ "

میخواهم مطلبی برای یاسر بنویسم اما نمیدانم چه بنویسم و از کجا . به سراغ مطالب آرشیوی وبلاگم میروم و مطلب در هوای دانشگاه آزاد گرگان .

یاسر در ساعت 3 و 48 دقیقه بعد از ظهر 20 آذر 87 در انتهای آن مطلب برایم کامنت گذاشته و نوشته است " علی جان درود بر تو .درود بی پایان برتو که منو به هوای دانشگاه آزاد گرگان بردی،دوران پر خاطره ای که هیچگاه از ذهنم دور نمی شود .دوران تمرین کارهای جمعی،تشکیلاتی،تمرین دموکراسی و حرکتهای مدنی. دوران شور و نشاط،دورانی که حاضرم برای تکرار هر روز اون بخشی ازعمرم رو معاوضه کنم ،یاد بچه هایی مثل نعمت کلبادی نژاد،زمان پاینده راد،حامی کشتگر،مهدی صحتی فرد ،مهدی مهاجر، و سایر اعضای مجمع نمایندگان دانشجویی دانشگاه آزاد (به عنوان یکی از منحصر ترین پارلمانهای قدرتمند دانشجویی در دانشگاه آزاد )ماهنامه دانشجویی پیام سبزو در صدر نشریات دانشجویی ماهنامه مهرگان پر تیراژترین مطبوعه دانشجویی استان ،با کادر تحریریه آن(کمکهای نقدی و آگهی های دانشجویان و مردم گرگان برای تداوم انتشار آن)گروه فوق برنامه کشاورزی،حرکتهای اعتراضی صنفی و اخراج از دانشگاه و رود بر تو که منو به اون روزهای بی همتا و تکرار نا پذیر بردی.ضمنا از توجه و لطفت به خودم سپاسگزارم و البته که هر چه داریم از آن دانشگاه و آن دوستان و مخالفان است ! ضمنا تدوین کتاب خاطرات آن دوران و تشکیل انجمن(کانون)فارغ التحصیلان دانشگاه آزاد گرگان(با هر اسمی) با محوریت خودت (و البته کاملا مستقل از دانشگاه )رو پیشنهاد میکنم و با سوابق و تجربیات اعضای اون پیش بینی تشکلی قدرتمند و تاثیر گذار دور از ذهن نخواهد بود "

یاسر عزیز و متفاوت ، رفتنت را باور نمی کنم .

گرگان / علی نصیبی


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();
نظرات خوانندگان :

ناشناس 26 تير 1390
با سلام ضمن تشکر از شما, باید به اطلاع برسانم یاسر گرگانی بود وبه گرگان تعلق داشت.

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.109 seconds.